خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
عبید در این غزل عاشق را دل ازدست داده و دیوانه ای می داند که گرفتار زنجیر عشق است و به این عشق می نازد و خرم است . معشوق همیشه در ادبیات ما بر تخت ناز و عاشق بر زمین نیاز است و چه زیبا بیان کرده است شاعر و نویسنده طنز نویس قرن هفتم که گفته است جور و بیداد و ستم از آن معشوق است و او به واسطه زیبایی خود دل عاشق را به زنجیر می کشد و او را به دنبال خود می کشد و او را غرق دریای غم می کند بدون اینکه برای عاشق راه نجات و ساحلی باشد . در این غزل بار دعوای همیشگی عقل و عشق به میان آمده است آری عاشق هر گز به پند خردمند و عقل گوش نمی دهد چون دل از دست داده ای است که با یاد معشوق زنده است و هرچه معشوق بر او ستم می دارد و پنجه بر او می زند باز میل بوسیدن سر پنجه او را دارد .عجب حکایت زیبایی است داستان عاشق و معشوق در ادب فارسی وبه قول ایرج میرزا در مثنوی زهره و منوچهر :
زندگی عشق عجب زندگی است
زنده که عاشق نبود زنده نیست
خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد
جور و بیداد و جفا کردن و عاشق کشتن
زیبد آن را که چنین شکل و شمایل دارد
عاشق دلشده را پند خردمند چه سود
رند دیوانه کجا گوش به عاقل دارد
مبتلاییست که امید خلاصش نبود
هر که بر پای دل از عشق سلاسل دارد
تا دم بازپسین غرقه ی دریای غمش
مدعی باشد اگر چشم به ساحل دارد
هر که خواهد که کند از تو مرادی حاصل
حاصل این است که اندیشه ی باطل دارد
می کشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سر پنجه ی قاتل دارد
سلاسل در بیت چهارم به معنای زنجیرها